حرمله در دام افتاد.مختار_ نا نجيب بگو بدانم در کربلا چه کردي؟_ اگر بگويم در امانم؟_نه_ پس ميگويم تا دلت بسوزد. در کربلا سه نوع تير داشتم همه سمي.تير معمولي را به پيشاني حسين زدم تير دو شاخه در چشم علمدار. عصر شده بود.ششماهه روي دست حسين(ع) حسن ميگفت اي که دين نداريد و آزاده نيستيد. اين طفل ششماهه است جان ندارد.آبش دهيد و به من بازش گردانيد.در لشگر ولوله شد. ابن سعد گفت چرا کاري نميکني؟گفتم پدر را بزنم يا پسر را؟ گفت مگر گلوي نازک ششماهه را نميبيني...اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَابْنُ آكِلَةِ
الاَْكبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَلِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ